ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

از پوشک گرفتن ارمیا (با تاخیر)

خوب گل مامان چون یه مدتی نتونسته بودم آپ کنم، گاهی پست هام مربوط میشه به چند ماه قبل. پیش از عید ارمیا رو از پوشک گرفتم ولی چون مریض شد و باز مجبور شدم پوشکش کنم رفتیم سر خونه اول. بعد هم که خونه تکونی و شستن فرشها و ... باعث شد دلم نیاد باز خونمون جیشی بشه. در واقع این رو هم بگم که کمی هم سخت بود با ایلمان مدام ارمیا رو ببرم دستشویی. آخه می رفت، بیرون هم نمیومد و انقدر آب بازی می کرد که باید لباسهاشو عوض می کردم. هر چند الان هم هر بار رفتن دستشویی مصادفه با عوض کردن کل لباسهاش. بنابراین اردیبهشت ماه دوباره تلاش ما آغاز شد، تا وقتی می خوام برگردم سر کار حداقل نیازی به پوشک کردن گل پسری نداشته باشیم. همون ط...
13 خرداد 1392

درد و دل با کولوچه هام

دیشب رفتیم و برای ارمیا یه جفت کفش تابستونی خریدیم. برگشتیم خونه و ارمیا سعی می کرد خودش اونها رو بپوشه و موفق هم شد ولی این شد بهونه و انقدرگریه کرد که نمی دونم چرا؟!!! حس می کنم شاید برگشتنم سرکار توی روحیه ش اثر گذاشته. از وقتی که می رسم خونه تمام وقتم رو صرف این دو تا داداشی می کنم و از بس براشون شعر می خونم سردرد می گیرم. ولی برای شاد بودنشون هر کاری می کنم و به خودم اهمیتی نمی دم. دیشب داشتم ایلمان رو می خوابوندم که دیدم ارمیای مامان بغض کرده و چشمهاش بارونی شده. دلم گرفت، ایلمان رو دادم بابایی بخوابونه ولی خواب اون هم پرید، رفتم و ارمیا رو بغل کردم و انقدر نوازشش کردم که خوابش برد و باز از اول ایلمان رو خوابوندم. ...
13 خرداد 1392

اولین رورواک سواری ایلمان

یادمه یه مطلب هم با همین عنوان برای ارمیا نوشته بودم. یادش بخیر. صفحه 16 و 17 وب مربوط میشه به عکس هایی که اون زمان ارمیا توی همین رورواک مینشست. جالبه برام. قربون هردوشون بشم.   این هم ارمیا توی همین سن با همین رورواک عجب دنیاییه. اون موقع نمی دونستم 2 سال بعدش یه کولوچه دیگه خواهم داشت. خدا رو هزاران بار شکر.   ...
12 خرداد 1392

عکس های عید با تاخیر

پسرهای گلم انقــــــــدر ازتون عکس دارم کـــــــــــــــــه .  چون توی این مدت نتونسته بودم بگذارم، مجبورم هر دفعه چند تایی رو توی پست های مختلف بیارم تا یادگار بمونه. این عکس ها مربوط میشه به عید و سیزده بدر. ایلمان اون موقع نزدیک 5 ماهش بود. راستی این هم هفت سین امسال ما اینجا هم خونه عمو حسین کولوچه هاست و چون هفت سینشون قشنگ بود عکس گرفتم ایلمان مامان چه ذوقی کرده بود این هم سیزده بدر، اطراف آبعلی. این عکس ارمیا رو خیلی دوست دارم و این عکس رو. همش دوست داشت روی این تخته سنگ بشینه آ...
12 خرداد 1392

تولد مامانتون

خوب کولوچه های خوشمزه مامان، 7 خرداد تولد مامان بود. اینو گفتم که هر وقت این مطلب رو خوندید، اگه بودم که تولدم رو بهم تبریک بگین و خوشحالم کنین و اگر هم نبودم که یه فاتحه برام بخونین. البته ایشالله موفقیت هاتون رو به چشم ببینم و دامادتون کنم و نوه هامو ببینم و خیالم راحت بشه و ایشالله بعد از 120 سال دیگه نباشم. روز 3 شنبه که تولد مامان بود قرار بود به پیشنهاد همسر گلم بریم برج میلاد و اونجا یه کیک بگیریم و خلاصه از موسیقی محلی که به خاطر جشنوار گردشگری به طور زنده اجرا میشد لذت ببریم و .... بنا به دلایلی که مهمترینش کار همسری بود کمی برنامه مون تغییر کرد و فردای ان روز یعنی 4 شنبه رفتیم برج و روز 3 شنبه رفتیم رستوران و شام ...
11 خرداد 1392

برج میلاد

یه همایشی از طرف محل کارم توی سالن همایش های برج میلاد برگزار شد و 3 روز با کولوچه ها توی برج بودیم. خیلی خوش گذشت. به خاطر اینکه مصادف شده بود با جشنواره گردشگری که توی محوطه برج برپا بود. کمی توی همایش و کمی هم توی جشنواره لذت بخش بود. به عسلهای مامان که خیلی خوش گذشت. پرهام و خواهری و عمو حسین و خانم گلش هم بودن و کلی خوش گذروندیم. البته من و همسری به نوبت میرفتیم توی همایش و چون تخصصی بود، برای بچه ها جالب نبود و درواقع درست هم نبود که ببریمشون . یه روز ارمیا و پرهام رو بردیم برای ناهار توی غذاخوری که سریع فردای اون روز رییس محترم زنگ زدن که بچه ها رو امروز نیارین داخل که پیش مهمونهای خارجکی زشته. ای بــــــــــ...
7 خرداد 1392

ددر رفتن های داداشیها

کولوچه های خوشمزه من امروز می خوام چند تا عکس از سرسره بازی و ددر رفتنهاتون براتون بگذارم. البته بعضی از اونها برای 2 ماه قبله. بعضی هم مربوط به همین چند روز میشه. اولین سرسره بازی ایلمان همراه داداش ارمیا اینجا دیگه پسری حرفه ای شده   وااااااااااای مامان منم سوار شم؟ عاشق این هستین که توی فروشگاه قدم بزنیم شما هم تماشا کنین ارمیای گلم، خوشحال بودی که داری گان گان میکنی و داداش ایلمان رو با خودت میبری ایلمان رو سوار کامیونت میکنی و میکشی و هردوتون غش غش می خندین، قربونتون برم. ( داداش بیا به به بخوریم )   این هم ارمیا و پ...
6 خرداد 1392